سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتم... که گفته باشم...

به نام او...

قدم میزنم خاطرات سوخته ای را که خاکسترشان میسوزاند چشمانم را...

ورق میزنم خاطراتی را که نمک میزنند زخمی را که هنــــــــــــــــــــــــــــــــــــوز هم رنگ تازگی دارد...

میگزارم و میگذرم غبار بی کسی هایم را سر راهی که رهگذری نشانش ندارد....

بگذار مسکوت بماند...

بگذار خاموشیش را مرگ خاطره بخوانند...

بگذار دل آذریم بشود اتش زیر این خاکستر ها...

می گذرم...

از تو...

از بدی هایت...

می گذرم...

ولی روزی که بر گردم آتـــــــــــــــــــــــش میزند ...

دلتنگــــــــــــــــــــــــــــــیم هستی ات را...

گفتم........ که گفته باشم...


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92/6/10ساعــت 3:12 عصر تــوسط یاسمین | نظر